محل تبلیغات شما

از چی بگم ...




یكی از روشهای شكار میمون در آفریقا این است كه شكارچی به محل اقامت میمونها می رود و در سوراخ كوچكی در یك سنگ بزرگ مقداری خوراكی می ریزد و دور می شود میمونهای گرسنه و كنجكاو دستشان را به درون سوراخ می برند و خوراكیها را در مشت خود می ریزند اما دهانه سوراخ كوچكتر از آن است كه مشت میمون از آن خارج شود. میمون وحشت زده می شود و تقلا می كند تا خسته شود اما هرگز مشت بسته خود را باز نمی كند تا رها شود.
ذهن انسان هم گاه مانند مشت بسته میمون است، تقلا می كند و بی تاب می شود و روی یك مسئله قفل می شود در حالی كه چاره در رها كردن و آزادی از قید و بندهای ذهن است.



یكی از روشهای شكار میمون در آفریقا این است كه شكارچی به محل اقامت میمونها می رود و در سوراخ كوچكی در یك سنگ بزرگ مقداری خوراكی می ریزد و دور می شود میمونهای گرسنه و كنجكاو دستشان را به درون سوراخ می برند و خوراكیها را در مشت خود می ریزند اما دهانه سوراخ كوچكتر از آن است كه مشت میمون از آن خارج شود. میمون وحشت زده می شود و تقلا می كند تا خسته شود اما هرگز مشت بسته خود را باز نمی كند تا رها شود.
ذهن انسان هم گاه مانند مشت بسته میمون است، تقلا می كند و بی تاب می شود و روی یك مسئله قفل می شود در حالی كه چاره در رها كردن و آزادی از قید و بندهای ذهن است.



چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی, نه غمگساری

نه به انتظار یاری, نه ز یار انتظاری

غم اگر به كوه گویم بگریزد و بریزد

كه دگر بدین گرانی نتوان كشید باری 

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان

كه به هفت آسمانش نه ستاره‌ای است باری

دل من ! چه حیف بودی كه چنین زكار ماندی

چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری

نرسید آن كه ماه به تو پرتوی رساند

دل آبگینه بشكن كه نماند جز غباری 

همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد

دگر ای امید خون شو كه فرو خلید خاری 

سحرم كشیده خنجر كه: چرا شبت نكشته‌ست

تو بكش كه تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟

كه چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری 

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم

منم آن درخت پیری كه نداشت برگ و باری 

سر بى پناه پیری به كنار گیر و بگذر

كه به غیر مرگ دیگر نگشایدت كناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها

بنگر وفای یاران كه رها كنند یاری.

هوشنگ ابتهاج


#ﺁﺩﻡ ﮐﻪ "ﻏـــــﻤﮕﯿﻦ" ﻣﯽ ﺷــــﻮﺩ ﺧــــﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺟــــﺪﺍ ﻣﯽ ﮐــــﻨﺪ ﺍﺯ ﺟــــﻤﻊ

ﮐﻪ ﻣــــﺒﺎﺩﺍ ﺁﺳﯿــــــﺒﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺷـــــﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﯾـــﮕﺮﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ

ﻣﻮﺭﺩ" ﻓﺮﺍﻣــــﻮﺷﯽ" ﻗﺮﺍﺭ ﻣـــﯽ ﮔـــﯿﺮﺩ

ﺗﻨﻬﺎﺗــــﺮ ﻭ ﺗــــﻨﻬﺎﺗﺮ ﻣﯽ ﺷـــﻮﺩ

ﺁﻧﭽــــﻨﺎﻥ ﺩﺭ" ﺗﻨــــــﻬﺎﯾﯽ" ﺧﻮﺩ ﻏــــﺮﻕ ﻣﯽ ﺷــــﻮﺩ

ﮐﻪ ﺩﯾﮕـــــﺮ ﺑﺎ ﻫﯿــــﭻ ﺗﻠﻨــــﮕﺮﯼ ﺑﺮ ﻧﻤــــﯽ ﺧــــﯿﺰﺩ

ﻭ ﺍﯾـــﻦ ﺁﻏــــﺎﺯ ﺗﻠﺦ ﯾﮏ" ﭘﺎﯾــــﺎﻥ" ﺍﺳـــــﺖ.

ﺳَـــــﻼﻣَﺘﯽ ﺍﻭﻧﺂﯾــــــــــــﯽ ڪہ


)ﻗــــــــــﻮﻝ ﺩﺁﺩَﻥ ﺗﺂ ﺁﺧَــــــﺮﺵ ﺑﻤـــــــــﻮﻧَﻦ

(ﺍَﻣّـــــــــﺎ ﻣُﺸــــــــــــــَﺨَﺺ ﻧــــــــــَﮑﺮﺩَﻥ


 ﺁﺧَــــــــــــــــــﺮﺵ ﮐُـــــــــﺠﺂ ستــــــــــ


وَقــــــْــتے گــَـنــــْـد زَבےْ بہ زنــْـــدِگــــِے طــــَــرفْ ،

حَـבاقـــْـــل وَقـــْــتِ رَفــــْــتَـטּ ،

בَهــــنِتو بــــِــــبنْد ،

نَگــــُــو قِسمَــــــتْ نَشــُــــــــــــــد!!!!

مـــــیـــــگَــــن آدَم وَقــــــتـــــی مـــــیــــمــــیــــره ⇝

اعــــضـــای بَــــدَنِـــــش ، کـــــارای بَدِشــــو شَـــــهـــادَت مــــیـــدَن ✔

مـــــیـــــخـــــوام بِــــــدونَــــــم ∞

ایـــــــن زَبــــــونِ مَــــــن ⇝

شَــــــهـــــادَت مـــــیــــده ☆

کـــــه چــــه حَـــــرفـــــایـــــی تـــــو دِلَــــــ♡ـــــم


سَـــــنـــــگــــیـــــنـــــی کَـــــرد و نَـــــگُـــــفــــتَـــــم ؟ ⇝


میتوانی تصور کنی هان؟ عاشقت باشم عاشق نباشی؟
یا کنار تو باشم ولی تو،با حضورم موافق نباشی.؟
خاطرات تو را مثل سیمرغ، روی یک قله جا میگذارم
بعد میخوانمت .آه، اما،ممکن است اهل مشرق نباشی؟
باز هم از کنار خیابان، عقربک ها گذشتند بی تو
دیر کردی! گمان کرده بودم لااقل مثل سابق نباشی
دوست دارم برایم همیشه، مثل یک خواب شیرین بمانی
گر چ این آرزو کودکانه است، گر چ شاید تو لایق نباشی
دور خود را غزل میتنم تا، اتفاقی ک باید بیافتد
.یک نفر پر درآورده حالا، میتوانی شقایق نباشی
.
این هم انگار جوری قشنگ است، عاشق یک نفر مانده باشی
بعد عمری بگوید: ببخشید! فکر میکردم عاشق نباشی!!

آخرین جستجو ها

تبلیغات اینترنتی | بازاریابی اینترنتی Sharon's page Lindsay's memory فانیها طراحی سایت Warren's receptions lingkomstorchgir Michael's blog پایگاه اطلاع رسانی تشکل های کشاورزی oroninwen