چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی, نه غمگساری
نه به انتظار یاری, نه ز یار انتظاری
غم اگر به كوه گویم بگریزد و بریزد
كه دگر بدین گرانی نتوان كشید باری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستارهای است باری
دل من ! چه حیف بودی كه چنین زكار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
نرسید آن كه ماه به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشكن كه نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو كه فرو خلید خاری
سحرم كشیده خنجر كه: چرا شبت نكشتهست
تو بكش كه تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟
كه چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم
منم آن درخت پیری كه نداشت برگ و باری
سر بى پناه پیری به كنار گیر و بگذر
كه به غیر مرگ دیگر نگشایدت كناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران كه رها كنند یاری.
هوشنگ ابتهاج
уσυ ʝυѕт нανє тσ fιи∂ уσυяѕєℓf тнєяє'ѕ gσσgℓє fσя σтнєя tтнιиg ☻▾
уσυ ʝυѕт нανє тσ fιи∂ уσυяѕєℓf тнєяє'ѕ gσσgℓє fσя σтнєя tтнιиg ☻▾
كه ,تو ,نماند ,چشم ,گویم ,عمر ,اگر به ,كه نماند ,گناه زندگانیبگذار ,نبخشی تو ,تو گناه
درباره این سایت